اشاره:
این نوشته را در پاسخ به مقاله ای با عنوان ورشکستگی مطلق هنر معاصر ایران نوشه ی علیرضا صحاف زاده نوشتم، البته قبل از فیس بوک در شماره 226 تندیس منتشر شده است. تندیس 30 خرداد 1391 – شماره 226
دوری از احساسگرایی
مقالهای که میخواهد نقدی “رادیکال” [1] از یک وضعیت ارائه دهد، باید از برخورد احساسی و پرتنش در نوشتهاش پرهیز کند، چرا که همین احساساتیشدن و خشمگین بودن میتواند بر استدلال و نوشته حجابی کشد که آن را به یک غرغر ساده بدل سازد. هرچند نقد صحافزاده یکسر اینچنین نیست، اما به چنین وضعیتی بسیار نزدیک شده است. نالیدن از وضعیت، دشنام به هر قشر و هر گروهی، نفی مطلق تمام آنچه هنر معاصر ایران است، نمیتواند یک نقد رادیکال محسوب شود. نقد رادیکال همچون تیشههای کوچک زمینشناسی است که برای خرد کردن سنگ نه به زور و قدرت فحاشی بلکه به یک ضربهی تکنیکی و ایجاد ترکهای ریز در سنگ نیاز دارد. نقد رادیکال میتواند با ایجاد چنین ترکهای ناگهان کل ساختار سنگ را فرو ریزد. در نوشتهی ورشکستگی مطلق هنر معاصر ایران این احساسیگری و این نفرت از همهی وضع موجود بارز و پیدا است. نفرتی که نتوانسته است والایش [sublimate] یابد و بدل به یک نقد بُراّن شود. چنین نفرتی در عبارات تندی همچون “شیرینمغزان”، “دستهای خوک خشنود”، “نمایش احمقها”، “نمایش مطلق لودگی”، “هنرمنداناش از یوغهایشان …”، “کوتهنظری و کوتولگی اخلاقی”، “روابط گلهای” بارز است. یکدست کردن یک جماعت ــ هنرمندان، منتقدان، مجلات و … ــ و از میان برداشتن تمایزات و تفاوتهای موجود در میان آنها میتواند صرفا حاصل یک خشم باشد. در وبسایت شخصی صحاف زاده، بخشِ «درباره»، شعری از امیلی دیکنسون به انگلیسی آورده شده است که ترجمهی فارسی آن به صورت زیر است:
من هیچکسم! تو کیستی؟
آیا تو نیز -هیچکسی-؟
پس اینگونه ما دوتاییم! فاش مکن!
زیرا تبعیدمان می کنند!
چقدر ملالت آور است کسی بودن!
چقدر همگانی! بمانند قورباغه ای
دائم اسم خود را برای مردابی تکرار کردن! [2]
هارولد بلوم منتقد ادبی در مورد این شعر میگوید این شعر به «یک احساسِ جهانشمول از بیرون بودن» اشاره دارد. این شعری است در مورد تقابل ما و آنها. به نظر میرسد صحافزاده خود را بیرون از دایرهی جماعت هنرهای تجسمی ایران میداند. این مسئله هم در این شعر و هم در زیرعنوان مقاله “پرسههای یک ناظر
بیرونی ” [3] ، و همچنین در عباراتی مانند “کمتر کسی ما را . . . حتی به رسمیت میشناسد” و در نهایت در آخرین پارگراف نوشتهاش خطاب به یک “تو”، بارز است. این “تو” نیز شباهتهایی به خود صحافزاده دارد، فردی که خود را عضو این جماعت نمیداند اما به طور جدی دارد کار میکند. با این که بسیاری، از جمله خود من، حسهای مشترکی از انگارهی هنر معاصر ایران به شکلی که صحافزاده توصیف کرده است، در ذهن دارند، اما این حس و بیانِ صرف آن کافی نیست و نمیتواند فراتر از نفی نامتعین یک کل رود. کاری که به راحتی میتوان با هر کلی انجام داد. ما باید استدلال کنیم، صورتبندی مستدل داشته باشیم نمونهها بیاوریم و دوری کنیم از یکدستکردن کل جماعت هنری و روشنفکری، و باقی گذاشتن یک “تو”ی توخالی ناشناس که میتوان گفت وجود ندارد. وقتی داعیهی نقد کل فرهنگ و هنر معاصر ایران را داریم باید بتوانیم افراد و جریانهایی را هم برشماریم که به معنای واقعی در تلاش و کوشش اند. حذف تمامی دیگر جریانها همان چیزی است که خود منتقد در حال نقد آن است.
ژستی چپ اما علیه چپ
اشارهی جالب صحافزاده به متفکران چپ، افرادی مانند ژیژک، آگامبن، بدیو، و اطلاق “کوتولههای فکری” به آنان، باز هم یکدست کردن متفکرانی اینچنین متفاوت یا انبوهی از مفاهیم است. اصولا این نوع تفکر و ضدیت با متفکرانِ نامبرده، خشم تازهای است که در میان بعضی منتقدان، بهویژه منتقدان سینمایی، رواج یافته است. [4] اما جسارت به خرج داده شده برای مسخرهکردن متفکری مانند آگامبن یا بدیو عجیب و زیادی جسورانه است، و ما باید نتیجه بگیریم که منتقد دانش و نیروی عظیمِ نظری د رچنته دارد، و توانسته به راحتی به این متفکران لقب کوتوله داده باشد. اما حیف که این گونه نیست و نقد ایشان، به سان آن چند منتقد سینماییِ ژیژک، در حد همین غرغرهای و مسخرهکردنها باقی مانده است و احتمالا باقی خواهد ماند. تا به امروز هر هیچ کدام از منتقدان “بلوغیافته”ی ایرانی نتوانسته اند حتی محتوای یک جمله، از این متفکران را نقد کنند. امید است که روزی یکی از این منتقدان، به چنین کاری نائل شود، که لا اقل بحثی در بگیرد که فراتر از «این بد است» و «آن خوب است» باشد. شاید بهتر باشد این منتقدان کمی متنهای خود این متفکران را بخوانند و بتوانند نقدی درخور ارائه کنند. برای مثال این جمله “شگفتی از نسل قدیم روشنفکران و هنرمندان، بل موج تازهای از جوانترهاست که اساسا بر همان مداری میگردند که نسل رقتانگیز قبل از ما و نسل بریده از حال پیش از آن” از مقالهی ورشکستگی، نشان میدهد که این منتقد هنوز گرایشات چپ را با همان مختصات گذشته میشناسند. مختصاتی که امروزه با حفظ مبداء خود آنچنان گسترده و متحول شده است، که دیگر تنها در شالوده و اساس با گذشتهی خویش یکسان و برابر است.
زبان و لحن یک منتقد نشان دهنده سنت فکری اوست. وقتی منتقدی مینویسد “هنرمند و اندیشگران ما آنانی اند که در حاشیه نشسته اند” ــ که البته به تمامی اشارهای درست است ــ باید بداند که مسئلهی مطرودان و حاشیهنشینان از مفهومهای اصلی اندیشهی چپ در قرن بیستم بوده است. اصولا ژست “انتقاد رادیکال” متعلق به همین جریانِ چپ بوده است. واژهی “تفکر انتقادی” که در نیمهی اول قرن همه را به یاد مکتب فرانکفورت میانداخت، امروزه تا به این اندازه گسترده شده که خیل عظیمی از متفکران را در بر گرفته است. صحافزاده که ژست نقد رادیکال میگیرد، از حاشیه و مطرودان صحبت میکند به “نظمی دیگر” اشاره میکند، چطور میتواند تفکرات “نئومارکسیستی” را “آنتیک” بداند، با کمی ریزبینی میتوان دریافت که خود او دقیقا همان فرمها و اندیشهها را به شکلی غیر حرفهای بازتولید کرده است.
سیستمهای «دقیق» غربی
هرچند که در غرب سطح نقد هنری، گالری و موزه و نمایشگاه و مدرس و … فرسنگها با اینجا فاصله دارد، اما این که در غرب همهی انتخابها درست و دقیق اند، و سیستمهایی منظم در انتخاب و نمایش آثار وجود دارد و تصادف، ایدئولوژی و باندبازی جایی در آنجا ندارد، یک توهم صرف است. چطور ممکن است سیستمی که منتقد سنگ آن را به سینه میزند و مدعی است که “هنرمندان خود (یا مهمان در کشور خود) را با دقت انتخاب میکنند، با مسئولیت پرورش میدهند، با دانش نقد میکنند، با وسواس نمایش میدهند”، هنر معاصر ایران را ــ که منتقد آن را کاملا ورشکسته میداند ــ به نمایش بگذارد و خرید و فروش کند، و به هنرمندان آن جایزه بدهد و اسکار را به آنها تقدیم کند. چطور میشود که وقتی نوبت به انتخاب آثار ایرانی میرسد، دیگر این سیستم دقیق نیست. پس باید بدانیم که سیتسمها در هر کجای دنیا که باشند، یکدست و همسان نیستند، در تمام سیستمها ترک و شکافهایی وجود دارد، منتقد “بلوغ”یافته کسی است که دست روی این ترکها و شکافها میگذارد، نه این که آنها را صلب و یکپارچه بداند. در همه جای دنیا باندبازیها و روابط حاکم اند. اتفاقا باندبازیها و نگاه ایدئولوژیک در غرب آنچنان گسترده است که بعضی به خاطر بزرگ بودن و گستردگی از دیدن آن غافل اند. چه کسی امروزه میتواند در این مسئله که نقاشیهای اکسپرسیونیسم انتزاعی به اسلحهی جنگ سرد بدل شده بودند، شک کند. هرچند که ممکن است آقای صحافزاده نظری عکس این مسئله داشته باشند، اما مقالهی اوا کاککرافت [5] با عنوان “اکسپرسیونیسم انتزاعی، اسلحهی جنگ سرد” [6] پر از مدرک و فاکتهای تاریخی است و میتواند شاهدی محکم بر این ادعا باشد که چطور نقاشیهای اکسپرسیونیسم انتزاعی به ابزار ایدئولوژیک آمریکایی بدل شده بودند. مگر در همین دههی شصت نبود که صدها هنرمند و منتقد آثاری را خلق کردند که سعی داشت خود را از زیر یوغ سیستمهای گالریداری و موزهداری بیرون بکشد و از کالاییشدن فاصله بگیرد. کارهای بیورن را که همه به یاد داریم که چطور در مقابل موزهها ایستاد. پس ترک و مشکلی در سیستمهای غربی باید وجود میداشت که که هنرمندان را به واکنش علیه آنها واداشت.
بازار آزاد
کسی که طرفدار پروپاقرصِ بازار آزاد است، چرا از این که هنر ایران تن به این این بازار داده، ناراحت و خشمگین است. مگر غالب آثار امروزهی دنیا تن به این بازار نداده اند؟ همین بازار آزاد و ایدئولوژیِ پشت آن موجب چنین سلیقه و ذوقی در ایران شده است. اتفاقا هنر ایران دقیقا مصداق بازار آزاد است و نه انحرافی از آن. همین بازار آزاد است که گالریدار و منتقد و هنرمند را بر آن میدارد که با هر ترفندی خود را به بازار برسانند و دنبال یک “لقمه نان” باشند. بر خلاف تصورِ بسیاری از متفکرانِ دستِ راستی در غرب و متفکران به اصطلاح منتقدِ اینجایی به هیچ عنوان وارد دوران “پساایدئولوژیک” نشده ایم، زیرا که همین بازارآزاد دقیقا نوعی ایدئولوژیِ سرمایهدارانه است. ایدئولوژیای که مبتنی بر خرید و فروش آزاد است و بناست بازاری باشد به دور از هرگونه دخالت نیروهای دولتی و اقتدارگرایانه. بازارآزاد باید خود قوانینِ خود را تعیین کند، به عبارتی بناست قیمتها نه از بیرون که از درون آن تعیین شوند، اما چرا هنگام بحرانهای مالی در همین نظام بازار آزاد، دولتها باید از داراییهای ملی که در واقع همان داراییهای مردم است به بانکها و سرمایهدارها که فقط 1% جامعهاند کمک کنند. چطور میشود که وقتی بازارآزاد در ایران شکل میگیرد و هنر تن به این بازار میدهد، مدافعان این ایدئولوژی ناراحت و نگران اند. اگر منطق بازارآزاد را بپذیریم باید این جمله را هم پذیرا باشیم : «سرمایهدار و گالریدار ایرانی حقدارد سرمایهی خود را به هر طریقی بر سر هر هنری هزینه کند و تنها و تنها صرفا به دنبال سود باشد». درست است که “هر دو دگرگونی [اشاره به جهانیشدن و اهمیتیافتن بازار ] مورد اشاره تاثیری آشکارا منفی بر جامعهی هنری ما گذاشته اند”، اما این تاثیرات به هیچ عنوان تاثیرات منفیِ یک اصلِ درست نیستند، اینها مصداقها و ارزشهای متحققشدهی همان بازارآزاد اند. با این که در مقالهی ورشکستگی ادعا شده است که “هر دو جریان از طریق گالریهای ایران و شبکههایش فرصتطلبانه مورد سوء استفاده” قرار گرفتند اما باید گفت که هیچ سوءاستفادهای در کار نبوده است و اتفاقا به درستی اصل و اساس آن دو جریان پیادهسازی و مستقر شده اند. سالهاست که دیگر منطق بازار آزاد نخنما شده است و ترکی عمیق در خود دارد. طرفداری از بازار آزاد همچون طرفداری از این گفتهی فوکویاما «فیلسوف» است که بعد از فروپاشی شوروی اعلام کرد، پایان تاریخ فرا رسیده است و تنها مکتب و نظام قابل اتکاء در جهان لیبرال دموکراسی غربی است که کشورها آرام آرام به آن تن خواهند داد. اما بعد از بیست و چند سال، صحبتهایی او در “کهکشان تفکر” دیگر شوخی و طنز محسوب میشود تا عبارتی برآمده از یک فیلسوف.
منتقدی که میخواهد نفی یک وضعیت را به صورت جدی انجام دهد باید از ورود ایدئولوژی به زبان خود جلوگیری کند. همانطور که هوشمندانه ایشان “داییمردکی” را در مقابل “خالهزنکی” قرار داده اند. اما در کلِ مقاله یک مسئله را نادیده گرفته اند. ایشان منتقد بازار و مارکت ایران هستند ولی از طرفی در اصطلاحات خود کاملا ایدئولوژیِ بازاری و سرمایهدارانهی ایرانی را حفظ کرده اند. وجود عبارت “ورشکستگی …”، در عنوان مقاله، و عباراتی چون “درگیر یک لقمه نان” به خوبی حضور این ایدئولوژی را نشان میدهد.
نقد دیالکتیکی
هر نقدی که یک کل را به صورت تام و تمام نفی کند، نوعی عدم تعیّن در خود دارد. این که یک کلیت یکدست به نام هنر معاصر ایران بسازیم و همهی تفاوتها را در درون آن نادیده بگیریم و بگوییم که یکسر و به شکل مطلق ورشکسته است، مثل این است که بگوییم هنر غرب یکسر پر است از آثار اصیل هنری یا هنر غرب یکسر پوچ و ازدسترفته است. این نوع گزارهها بیشتر احساسی و غیر دیالکتیکی اند. با داشتن “درک عمیق” از هنر مدرن باید دانست از بارزترین آموزههای هنر مدرن این است که در هر اثر و در هر کلِ برساخته، نوعی وضعیت دیالکتیکی ــ وجود تضادهایی در دل یکدیگر ــ حضور دارد. هرچند که رابطهی منتقد، هنرمند، گالریدار، به خوبی ــ بدون در نظر گرفتن محتوایی آن ــ در این مقاله به شکل دیالکتیکی بیان شده است، اما در کل مقاله نتوانسته تضادها را در هنر معاصر ایران را نشان دهد. اولین نفی سادهی و تضادی که نقد ایشان دارد، حضور خود این مقاله در چنین فضایی است، اگر روشنفکری و هنر معاصر ایران یکسر ورشکسته است، پس چطور فردی مانند صحافزاده میتواند در درون آن رشد کند، چنین مقالهای بنویسد، و در چنین فضایی کلاس بگزار کند و مخاطب داشته باشد.
“دیدن پدیدهها در قابی بزرگتر”
بسیاری از جنبههای برشمرده شده در مقالهی ورشکستگی همچون کمسوادی در مجلات، هنرمندان، منتقدان و شارلاتانیسم در گالریدارها و دلالان و … کاملا صحیح است و قابل تاکید و بررسی اند، همچنین جسارت صحافزاده در بیان این موارد قابل تمجید است. اما پیکان نقدِ کسی که بر آن است ناکامیها و ناتوانیهای هنر معاصر ایران را نشان دهد، نباید به سوی چند دلال هنری کوچک و چند گالریدار معدود، که اثر به خارج میبرند و میآورند، باشد. حجم و گردش مالی حراجهای کریستیز و ساتبیز و همهی نمایشگاههای آثار “فارسی” در دبی و در تهران، مگر در هر سال چه رقمی است. به زور این رقم به 50 میلیون دلار ــ در حال حاضر نزدیک به 100 میلیارد تومان ــ برسد. اما شاید بدانید که بودجه بعضی سازمانهای زیباسازی در همین شهر تهران در حدود 100 میلیارد تومان است. هنر معاصر ایران نیازمند نقدی گستردهتر و عمیقتر از متهم کردن چند نفری است که این بازار کوچک ــ در مقابل بازارهای غربی ــ را به دست گرفته اند. نقد هنر معاصر ایران نیازمند “دیدن پدیدهها در قابی بزرگتر” اند.
اتفاقا چون گردش سرمایهی موجود اندک است و هیچ بودجهای اختصاص داده نمیشود، تنها موجب حاکم شدنِ جریانِ میانمایگی، و مجلات و وزیننامههایی نقرهکوب است. روزی که حمایت هنری همچون دیگر کشورهایی که سیستمهای درست دارند، برقرار شود، هم جریان حاکم فعلی در صحنه باقی خواهد ماند، هم آن هنرمندان حاشیهنشین جدی و پرکاری که صحافزاده در پایان مقاله به آنها در قالب یک “تو” اشاره میکند. و آن هنگام است که انتخاب میان این یا آن، میان هنر و غیر هنر ممکن خواهد شد. باید با صحافزاده همسو باشیم و اعتقاد داشته باشیم که آری باید به “نظمی دیگر اندیشید”، نظمی دیگر که نه بازارآزاد که جهانیآزاد است.
[1] علیرضا صحاف زاده، مقالهی ورشکستی مطلق هنر معاصر ایران، از این پس با عبارت ورشکستگی به آن اشاره میشود. تمام عباراتی که از این مقاله آورده شده است بدون ارجاع هستند و صرفا در داخل “ ” قرار گرفته اند.
[2]ترجمهی فارسی این شعر از ویکیپدیا آورده شده است.
[3]. خط زیر عبارت بیرونی توسط من انجام شده است.
[4] حداقل خوب است که آقای صحافزاده این متفکران را پستمدرن نمیداند. در یکی از شمارههای اخیر مجلهی مهرنامه که پروندهای در مورد ژیژک داشت، یکی از به اصطلاح منتقدین ژیژک را در زمرهی منتقدان پستمدرنیسم قرار داده است، که نشان میدهد منتقد مذکور حتی یک کتاب هم از ژیژک نخوانده ولی به راحتی دست به نقد اندیشهی او میزند.
[5] Eva Cockcraft
[6] Abstract Expressionism, Weapon of Cold War