داستان پریان
نوشته: لین کارتر
ترجمه: میثم سامانپور
اشاره : عبارت «داستانهای پریان» در مخاطب فارسی زبان تداعی نوعی داستان خیالبافانهی خالی از تعمق و محتوا است که فقط برای نوجوانان نوشته شده است. اما این داستانها نه خیالبافانه بلکه خیالی، نه خالی از محتوا بلکه همچون یک اثر هنری به طور ضمنی سرشار از مضامین اصلی زندگی است، و نه صرفا برای نوجوانان بلکه بیشتر برای آنهایی است که هنوز “جغرافیای واقعیت” را گم نکردهاند و واقعیت را تلفیقِ امرِ واقع و تخیل میدانند. داستان پریان جهانهایی را ایجاد میکند که منطق درونی خود را دارند و از منطق جهان ما پیروی نمیکنند. در هنگام خواندن داستان پریان نباید به این فکر کرد که اژدها وجود ندارد بکله باید با منطق درونی خود داستان به واقعیتهای درون آن نگریست… لین کارتر از نویسندگان و ویراستاران این حیطه است. متن زیر ترجمه مقدمهای است بر کتاب “شهر جادوگران”، مجموعه داستانهای پریان به انتخاب لین کارتر. در مورد اهمیت و جایگاه این نوع داستانها میتوان به نوشتهی مفصلتری مانند مقدمهی مراد فرهادپور در کتاب درخت و برگ نوشته جی. آر. آر. تالکین مراجعه کرد.
منظور از فانتزی “تاکلینی” (Talkienian Fantasy) داستانهای جنگآوری، گنجیابی یا ماجراجویی در جهانها یا سرزمینها یا عصرهای خیالی است که ساختهی [تخیل] نویسنده است: جهانهایی که در آن جادو واقعا در آن کارساز میافتد و خدایان حقیقیاند. به این معنا که داستانها کم و بیش در سبک، حال و هوا و صحنهپردازی شبیه به اپیکِ فاتزی و با شکوه ارباب حلقهها نوشتهی جی. آر. آر تاکلین (J. R. R. Tolkien) است.
کتاب تالکین شاهکاری از تخیل منسجم، و بزرگترین داستانـشگفتی (wonder-tale) در زمانهی ما است، اما تنها اثر در این حیطه نیست. چنین داستانهایی بسیارند و زمانی عمومیتِ فراگیر داشتند. امروزه ثلیقهی مطالعه بیشتر به داستانهای رئالیسم اجتماعی یا روانشناختیای متمایل شده است که در چشم اندازی مدرن چیدمان یافتهاند، و این تغییر، داستانـشگفتی را به حاشیه رانده است، به گونهای که بسیاری از بهترین فاتزیها را به قفسههای خاک گرفتهی کتابخانههای عمومی رانده است، قفسههایی که دیر به دیر به آنها مراجعه میشود.
اما داستانهایی از این دست همیشه با ما بودهاند. آنها به آغازِ خود ادبیات بازمیگردند. اولین داستانهای شناخته شدهی فانتزی ماجراجویی که کم و بیش صحنهپردازیهای خیالی داشتند، به اودیسه، اپیکِ گیلگَمِش یا صفحات هرودوت و پلینی، عیان میشوند. بشر همیشه به داستانهای شگفت و رازآمیز در صحنههای فریبندهی غریبِ سرزمینهای دوردست علاقه داشته است ــ این علاقه خیلی به این خاطر نیست که انسان موجودی زودباور است (هرچند که هست) بلکه بیشتر به این علت است که علاقه به شگفتیها (Marvels) بخشی از ماهیت انسان است.
عجیب و در عین حال ناراحت کننده است که بعضیها، درکی از ذوق دیگران برای خواندن این داستانها ندارند و با آنها همسو نیستند. منتقدان بزرگ ادبیات، رمان نویسان ممتاز، استادان والامقام هوشمند، تمایل دارند با دیدهی حقارت به چنین خواندنیهایی نگاه کنند. دوستتان ــ حتی شاید همسرتان ــ وقتی متوجه شوند که شما کتابهایی از این دست میخوانید، تعجب میکنند و شما را محقرانه نگاه میکنند. از نظر آنها بچگانه است که مرد بالغی همچون شما باهوش، روشنفکر و کنجکاو، بخواهد در مورد اژدها، شوالیه، جادوگر، و حلقههای جادویی بخواند. آنها چنین داستانهایی را “داستان پریان” (fairy-tales) مینامند ــ گرچه خود این واژه دلالت ضمنی پست و خفت آوری به همراه دارد! ــ و به نظر زننده میرسد که فرد بالغی وقت خود را صرف چنین چیزهایی کند. به هر حال آنها برای شما استدلال میآورند که هر کسی میداند که اژدها واقعی نیست، امروزه هیچ شوالیه و جادوگری وجود ندارد و حلقههای جادو به هیچ عنوان عمل نمیکنند.
بحث با افرادی واجد چنین دیدگاهی غیر ممکن است. افرادی که خودشان فانتزی نمیخوانند و از آن لذت نمیبرند، هیچ درکی از این ندارند که چرا عدهای آن را میخوانند و چه نوع لذتی ممکن است از آن برند. اما دفعهی بعد که از توهین این افراد رنج بردید، شاید بتوانید با این جمله از سلیقهی مطالعهی خود دفاع کنید: ما فانتزی میخوانیم نه به این خاطر که از زندگی فرار کنیم ( “فرار از واقعیت” برچسبی است که این افراد میزنند) بلکه گسترهی تجربهی زندگی را بسط دهیم، تا به غنای آن بیفزاییم و گسترهی تجربهمان را به جایی برسانیم که با جسم فیزیکی نمیتوان به آن رسید. دنیای فانتزی بی معنا و بیعلت و پریوار نیست، دنیای فانتزی میتواند مرگبار و به شدت پرمعنا باشد. معلوم است که اژدها وجود ندارد(افسوس!). اما اژدها برای ما فقط یک کرکودیل غولآسا نیست ــ بلکه هیروگلیفی است از تخیل، اژدها سمبولی است از دهشت، زیبایی و هراس از آن وجه طبیعت که آن را مخرب مینامیم. این که دیگر جادوگران وجود ندارند نیز صحیح است ــ مطمئنا هیچگاه وجود نداشتهاند، به خصوص عجوزهی حیلهگر برادرز گریم ــ اما شیطان به اندازهی کافی حقیقی است و البته بسیار فراگیر، و ما تا حدودی ماهیت شیطان را به واسطهی شخصیت جادوگر میشناسیم. و شاید دیگر شوالیههای واقعی نباشند، و نه قهرمانان ناب و اصیل فارغ از خودپرستی و قدرت. اما قهرمانی و اصالتگرایی و شجاعت بدون خودخواهی هنوز هست و چه خوب است از طریق سمبولی چنین درخشنده و رمانتیک یادآوری شود. با توجه به طلسم جادویی، من از خدایان تشکر میکنم که هنوز جهان سرشار از جادو است. من خود یکی از این طلسمها را دارم . یک سگ کوچک سرامیکی به اندازه ناخن شصت. شاید قیمت آن ناچیز باشد اما من صدبرابر قیمت هم حاضر به فروش آن نیستم. در پنج سالگی آن را از پشت حیاطمان برداشتم. من آن را مرتبط با بازشدن افسون شدهترین جهانی که میشناسم، میدانم ــ جهان کتابها. برای من این سگ چینی لب پریده، تجمع و تداعی شگفتیها و درخششها است. و این یعنی همان جادو!
به این ترتیب در خواندن فانتزی تجربیات زندگی را عمق و غنا میبخشیم. زیرا که سروکارمان با چیزهای تخیلی، که وجود ندارند، نیست بلکه با واقعیتهای ازلی و غولآسایی سروکار داریم که در میان عمیقترین و پرمعناترین مسائل زندگی هستند. پروفسور تالکین این چیزها را خیلی زیباتر و مختصرتر از بیان من، مطرح کرده است. در معروفترین مقالهی او به نام در باب داستانهایـپریان آمده است:
با کوبش گرام (Gram) آهن سرد کشف شد؛ با خلق پگاسوس اسبها اصیل گشتند؛ در دختانِ خورشید و ماه، ریشه و تنه، گل و میوه با افتخار نمایان میشوند.
در ورای این واقعیت که فانتزی با الگوهای اولیه(archetype)ی بزرگِ تجربهی بشری رابطهی پرمعنایی دارد، مسئلهی اغوا و جلوهی امر دوردست، دور افتاده و ناشناخته نیز وجود دارد. احتمالا مهیجترین و جادوییترین عبارت در زبان انگلیسی این است : Over the hils and far away (” بر فراز تپهها و در دوردستها،”) و این صرفا نظر شخصی من نیست، بلکه نظر قضاوتِ ادبیات است. تنها کافی است باصدای بلند این شش کلمه را ادا کرد تا رویاپردازی و خیالپردازی شخص برانگیخته شود: اگر این گونه نبود، بارها و بارها توسط ادیبی پس از ادیبی دیگر مورد استفاده قرار نگرفته بود. این نابغهی فراموش شده، که اولین بار این عبارت جستجوگرانه را ابداع کرد، ناشناخته است. اما میتوان آن را در یکی از شعرهای کودکان به نام “تام، تام، پسر پیپر” یافت. همچنین در کارهای ادبی قرن هفدهمی توماس دورفی؛ در اوپرای بگار؛ همچنین در شعر چسترتون؛ و شعری به نام تپههای روئل سرودهی یفیونا مکلئود؛ و حتی (از آن نظر) در نثر خود من هم وجود دارد.
بشر همیشه از چیزهای افسانهای و دوردست محظوظ شده است. از ابتدا، انسان خود را در قالب Homo viator ، یعنی انسانِ مسافر یافت، و از طرفی آشناترین نماد برای زندگی بشری نوعی سفر بوده است : ماجراجویی از خلال جهانی پر از مخاطراتِ زودگذر و شگفتی بر جادهی کشیده شده میان آن دو دروازهی امرناشناخته، که تولد و مرگ مینامیمشان.
وسوسهی گمراهی از مسیری که همه در آن قدم بر میداریم، یعنی وسوسهی جدایی از دیگران برای لحظاتی، و دور شدن از واقعیت، وسوسهای است که برای بسیاری از نویسندگان جهان غیرقابل کنترل است.
نویسندگان پیشین نیازی نمیدیدند که جهانهای خیالی خلق کنند زیرا جهان خود هنوز به طور گسترده ناشناخته، کشف نشده، و ترسیم نشده بود. قصهگویانِ فراموش شدهی مارچن گریمز لازم نبود برای یافتن خانهای مناسب برای غولها و جادوگران و پرنسسهای افسونشدهشان به دشتها و صحراهای دوردست روند: جنگل انبوه، تاریک، و مرموز که تنها آن طرف مزرعهی کناری قرار گرفته است، برای این کار مناسب بود. هومر، که برای عازمان دریا شعر میخواند، نیازی نبود برای افسانهی محلیاش به خارج از جهان [موجود] بپردازد . . . اگر تنها چند روزِ دریایی از تروی دور میشدید، آنقدر دور شده بودید که به محلِ جزیره سیرکه یا سرزمین غولهای یک چشم رسیده باشید. کرتین و دیگر رماننویسان آرتوری اغلب فرانسویانی بودند که در مورد بریتانیای باستان و اسطورهای مینوشتند. به این صورت نیازی نبود که شرحی برای کاملوت، شهر شگفتی، نوشته شود.
اما از قرن 17ام و 18ام دیگر نوشتن داستانـشگفتی مشکلتر شده بود زیرا از دانش ما نسبت به جهان واقعی بسیار وسعت یافته بود و روز به روز هم بیشتر میشد. ولتر مجبور بود به آمریکا رود تا تغییر مکان آن به اندازهای باشد که از تجربیات زندگی روزمره دور باشد، تا بتواند نقش داستان محلی کانادا به نام الدرادو را به انجام رساند. و قلمرو پادشاهی پرستر جان (Prester John) چند بار روی نقشه به این طرف و آن طرف کشیده شد. اول قرار بود در هندوستان باشد؛ بعد از آن که کمی درمورد هند اطلاعات بدست آوردیم، داستان سرایان آن را در مرز نامشخص کاتای قرار دادند؛ و در نهایت در اعماق آفریقا سر در آورد.
و از قرن 19ام، برای راویان داستان فانتزی همه چیز واقعا سخت و دشوار شده است. برای همین است که وقتی بعضی از آنها را امروزه میخوانیم این گونه به نظر میرسند که مروبط به یک دوره خاص هستند. حتی بهترین این افراد: حتی وقتی رمانِ باشکوهی همچون او یا معادن پادشاه سالومون نوشتهی اچ. رایدر هاگارد را میخوانیم، حفظ عدمباور که برای لذت از چنین داستانهایی ضروری است، دشوار خواهد بود، زیرا امروزه میدانیم مقر شهر گمشدهی کور در حال حاضر صحنهی شورش مائو مائو است و سرزمینی که آلن کواترمیان معادن الماس سالومون را در آن کشف کرد در حال حاضر ساختمان مورد استفادهی اعضای سازمان ملل است.
نویسندگان داستانـشگفتی این مشکل را به سه صورت حل کردند. آنها به گذشتهی دوردست میروند و داستانهایی را مینویسند که در قارهی گمشدهی آتلانتیس اتفاق میافتد. یا داستانی علمی تخیلی ابداع میکنند که بستری برای شگفتی در دریای مردهی کف مریخ، یا در غارهای رازآمیز ماه، یا بر سیارهای به دوره یک ستاره دوردست، در خود داشته باشد. یا این که جهانی بالکل خیالی برای صحنههای خود ابداع میکنند. و در چنین کاری، اصولِ سنت در آن قرار داده میشود، در این مورد ارباب حلقهها جدیدترین و البته بهترین نمونه است.
اولین نویسندهای که این کار را، با هر درجه از موفقیت، در داستانی جدید انجام داد ویلیام موریس بود. جهانبینیهای قرون وسطایی و مبهم او، به سرعت توسط قلمروهای کوچک لرد دانسَنی در داستان “بر لبه جهان” یا به ویژه در “فراتر از سرزمینهایی که میشناسیم” دنبال شد. و در مورد دیگران در جغرافیایی نوین که ساختهی چنین نویسندگانی بود، تجربه شد، نویسندگانی همچون ادیسون، کابل، لاوکرافت، کلارک آشیون اسمیت و رابرت ای. هاوارد.
مطمئنا، نویسندگان زیادی قبل از این که ویلیام موریس به صحنه بیاید، لذت خلقِ دنیایی نو را چشیده بودند، لازم نیست که تمام راههای برگشت، به ادبیاتِ هومر یا گیلگمش برگردد تا بتوانیم چنین نویسندگانی پیدا کنیم. وقتی افلاطون خردمندانه تاریخ آتلانتیس را ثبت میکند و آن را در دریاهای نامشخص و اسرارآمیز فراتر از ستونهای هرکولس قرار میدهد، در حال ساختن جهان [خیالی] بوده است. همچنین شهرزاد (سردمدار تمام قصهگویان جهان) با فرستادن صندباد به جزیره کوچک کاسیل، به درهی الماسها، یا به سرزمینی که صخرههای آن آشیانههای غولآسا را میسازند، جهانهای خیالی میسازد.
اما تاریخ ادبیات در بهترین حالت، نقشِ پیچیدهی همپوشانی کننده است. شهرهای گمشدهای در ادبیات قبل از داستان شی (she)، داستانهای وحشت قبل از قصر اوترانتو، و داستانهای اسرارآمیز و بازرسی قبل از پو وجود داشتهاند ــ اما ما شروعهای یک سنت ادبی جدید را از آن نویسندگانی درنظر میگیریم که به واقع تاثیری با ابداع و نوآوری خود گذاشته و گرایش جدیدی را آغاز کرده باشند. از این رو فانتزی قهرمانانهای که در جهانی خیالی واقع شده باشد را به واقع در داستان جنگلی فراتر از جهان نوشته ویلیام موریس میدانیم، که اولین بار در یازدهم می 1895 منتشر شد.
. . . هنوز چند نویسندهای هستند که داستان فانتزی مینویسند: اما تعدادشان رو به افزایش است. لازم نیست این نویسندگان به خاطر آنچه آنها را مینامند خجلت زده باشند. شکسپیر در اینجا چیزی برای گفتن دارد؛ هرچند این نکته را برای منظور دیگری گفته است اما نکتهی شکسپیر به هنر این داستان نویسان ربط دارد، کلمات فالستاف را در اولین قسمت پادشاه هنری IV به یاد میآورید:
نگذاریم همراهان مردمان شب باشیم که دزدان زیبایی روز نامیده میشوند؛ بیاید جنگلبان دایانا، جنتلمن سایه، معشوقهی ماه باشیم. . .
حتی در این دوران یاس و افسردگی، دایانا هنوز جنگلبانانی دارد که در جهد برای حفظ و تداومِ یک هنر اسرارآمیز، جادویی و باستانی هستند . . . و جنگلبانان بسیاری نیز در آینده خواهند آمد.